"صدایی پشت دیوار اتاق"
صدایی پشت دیوار اتاق(1)
داستانی زیبا....
نظر فراموش نشه
"یکم تخیلیه ولی خوشتون میاد"
بسم الله الرحمن الرحیم
سهیلا روی تخت دراز کشید و چشمانش را بست.چند لحظه ی بعد صدایی شنید اما نه داخل خانه بود نه از کوچه یا حیاط!
صدا از پشت دیوار می آمد...
متین طبق معمول صدایش را بالا برده بود و اهنگ میخواند.پدر ومادر متین به اینکه متین بلند بلند آواز بخواند عادت کرده بودند اما همسایه قبلی از صدای بلند او ارامش نداشتند برای همین اسباب کشی کردند و بجای انها سهیلا و خانواده اش به انجا رفتند.
متین صدای گوشخراشی نداشت که کسی را ازار بدهد بلکه بر عکس صدای زیبایی داشت اما چون بلند بلند اواز میخواند ارامش همسایه ی قبلی را برهم زده بود.
سهیلا که دوست داست بداند که این ادم پشت دیوار اتاقش یا این صدا چه میگوید گوشش را به دیوار چسباند و گوش میداد.صدا برایش زیبا بود.خیلی زیبا....همین که سهیلا امد بیشتر از اهنگ لذت ببرد صدا قطع شد.
مریم مادر سهیلا تقه ای به در کوبید و در را ارام باز کرد.سهیلا را روی تخت دید که به او نگاه می کند و لبخند میزند.مریم هم لبخندی زد و ادامه داد:ما داریم میریم چنتا از خرده ریزایی که تو خونه قبلی مونده بیاریم...همینجا بمون تا برگردیم.
سهیلا دستش را بالا اورد و به معنی خداحافظ تکان داد.