داستان و شعر.............صدای پای باران***

بعد از خواندن این جملات چشم هارا بسته و لحظه ای آن را تصوّر کنید...!!

داستان و شعر.............صدای پای باران***

بعد از خواندن این جملات چشم هارا بسته و لحظه ای آن را تصوّر کنید...!!

داستان و شعر.............صدای پای باران***

سلام.هاشمی نژاد هستم.امید وارم لحظات خوشی را سپری کنید.ممنون از بازدیدتون.اگر خوشتون اومد این وبلاگ رو به دوستانتون معرفی کنید.
انتقادات و پیشنهاداتتون پذیرفته میشه....
با تشکر.............💖

بایگانی

"صدایی پشت دیوار اتاق"

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ



"صدایی پشت دیوار اتاق"(۴)



چند هفته ای گذشت .خبری از متین نبود سهیلا دیگر راحت می توانست حرف بزند اما خیلی شمرده.

قرار بود انروز به خانه ی مادر بزرگش بروند.اماده شده بود کفش هایش را پوشید .پدر و مادرش دم در منتظرش بودند .از خانه بیرون امد .نگاهی به در خانه ی متین انداخت. یک پارچه ی سیاه بالای در و یک اعلامیه به در نشان میداد کسی از این خانه برای همیشه رفته است.جلو رفت و اعلامیه را خواند:"یک هفته گذشت! متین علوی!"نمی داست چه بگوید قدمی عقب رفت و اشک از چشمانش جاری شد. لبخندی زد و گفت:"مطمئن باش... جات تو بهشته."

"پایان👋"


۹۴/۰۶/۱۹ موافقین ۱ مخالفین ۰
سارا سادات هاشمی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی