"صدایی پشت دیوار اتاق"
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ
"صدایی پشت دیوار اتاق"(۴)
چند هفته ای گذشت .خبری از متین نبود سهیلا دیگر راحت می توانست حرف بزند اما خیلی شمرده.
قرار بود انروز به خانه ی مادر بزرگش بروند.اماده شده بود کفش هایش را پوشید .پدر و مادرش دم در منتظرش بودند .از خانه بیرون امد .نگاهی به در خانه ی متین انداخت. یک پارچه ی سیاه بالای در و یک اعلامیه به در نشان میداد کسی از این خانه برای همیشه رفته است.جلو رفت و اعلامیه را خواند:"یک هفته گذشت! متین علوی!"نمی داست چه بگوید قدمی عقب رفت و اشک از چشمانش جاری شد. لبخندی زد و گفت:"مطمئن باش... جات تو بهشته."
"پایان👋"
۹۴/۰۶/۱۹