"صدایی پشت دیوار اتاق"
"صدایی پشت دیوار اتاق"(2)
مریم هم لبخند دیگری زد و از اتاق خارج شد.
مریم مادری بود که دخترش را هفت سال سالم و سلامت بزرگ کرده بود اما یک شوک عصبی بهد از هفت سال توانایی صحبت کردن سهیلا را از او گرفته بود.چند ماهی تحت درمان بود اما دکترش گفته بود که فایده ای ندارد و کسی نمی تواند برایش کاری بکند چون خودش نمی خواهد . برای همین مادر و پدر سهیلا از درمانی که دکتر ها می گفتند بی فایده است دست کشیده اند و دیگر برای درمان اش تلاشی نکردند.
حالا از ان ماجرا ده سال می گذرد و سهیلا هفده سال دارد و هنوز هم کلمه ای حرف نزده !
دو هفته ای گذشته بود و سهیلا فقط سه روز صدای ان پسر را شنیده بود و بعد از ان خبری از ان صدا و ان پسر نبود.سهیلا چشمانش را بسته بود و قصد داشت بخوابد اما از پریز برق صدای کندن دیوار یا خرد کردن چیزی می امد.
بلند شد و دست راستش را تکیه گاه بدنش قرار داد و به پیریز با دقت نگاه میکرد صدا قطع شد و بعد کمی گچ دیوار بیرون ریخت.سهیلا دست برد تا از محکم بودن پریز مطمعن شود که پریز از جا در امد.سهیلا جای پیریز کاغدی چسباند.
چند لحظه بعد متین روی دیوار ضرب گرفته بود و اهنگ میخواند تا اینکه خسته شد و کنار کشید.
سهیلا دوست داشت باز هم ان صدا را بشنود برای همین دو تقه به دیوار کوبید . متین تعجب کرد چون قرار بودان همسایه از انجا برود.پس او کیست!؟
پرسید:کسی اونجاست؟!"سهیلا هم دو تقه به دیوار کوبید که یعنی بله!
متین تعجبش
بیشتر شد و پرسید:شما همسایه جدیدین؟"باز هم سهیلا دو تقه به دیوار زد.متین
با خود فکر میکرد:"شاید داره مسخره ام میکنه!...یا شایدم واقعا نمیتونه حرف
بزنه!"با این حال با حالت تمسخر گفت:مگه لالی؟"سهیلا که از این حرف
ناراحت شده بود در دلش گفت:"چرا یه ادم باید ناتونی بقیه رو مسخره کنه؟!...ینی
واقعا لال بودن خنده داره؟!"با این حال دوتقه به دیوار زد.متین که دیگر
فهمیده بود که این دوبار کوبیدن معنی بله میدهد از حرفش پشیمان شدو گفت:ببخشید
منظوری نداشتم!"